مرد تنگدل به ستوه آمدۀ بی آرام. (از منتهی الارب). قلق. ضجور. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). مذیل. (متن اللغه) ، فاش کننده راز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دهنده. (منتهی الارب). آنکه مالی را که دارد به دیگران بذل کند و رازی را که میداند افشا کند. مَذل. (از متن اللغه) ، آنکه خود را باز نتواند داشت. (منتهی الارب). که قادر بر ضبط نفس خویش نیست. (از متن اللغه) ، سست. (منتهی الارب)
به ستوه آمدن. بی آرام گردیدن. تنگدل شدن. (از منتهی الارب). قلق. ضجر. مَذل. مذال. (از متن اللغه). رجوع به مَذل شود، آرام نگرفتن از دلتنگی و ضجر. (از اقرب الموارد). قرار و آرام نگرفتن بر فراش و رختخواب. مذاله. مذال. (از متن اللغه). رجوع به مَذل شود، جوانمردی و بخشش کردن به مال وبه نفس و به عرض. (از اقرب الموارد) : مذلت نفسه، طابت و سمحت، و بعرضه و بنفسه، جاد بهما. مذال. مذاله. (متن اللغه). نیز رجوع به مَذل شود، به خواب شدن و سست گردیدن پای. (از ناظم الاطباء). خدر شدن پای. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مَذل. (متن اللغه) ، فاش کردن راز را. (از ناظم الاطباء). رجوع به مَذل شود