معنی مدن - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مدن
مدن
- مدن
- از ’د ن و’، مُدنی. مُدْنیه: ناقهٌ مُدْن، ماده شتری که نتاج آن قریب شده باشد. (منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
مدن
- مدن
- اقامت نماینده. (آنندراج). ساکن شونده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادنان. رجوع به ادنان شود
لغت نامه دهخدا
مدن
- مدن
- جَمعِ واژۀ مدینه. رجوع به مدینه شود.
- سیاست مدن، دانش ملک راندن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مدن
- مدن
- مُدُن. جَمعِ واژۀ مدینه. رجوع به مُدُن و مدینه شود
لغت نامه دهخدا