جدول جو
جدول جو

معنی مد

مد((مُ))
سلیقه و روشی که باب روز است. اعم از طرز زندگی، سر و وضع ظاهری و غیره. و معمولاً گذراست و در زمان های مختلف تغییر می کند
تصویری از مد
تصویر مد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مد

مد

مد
سبک و شیوه ای خاص در زندگی، پوشش، آرایش، کلام و مانند آن ها که مردم هر عصر، برای مدتی کوتاه اتخاذ می کنند، کالای رایج که برای مدتی مورد پسند مردم واقع شود
مد
فرهنگ فارسی عمید

مد

مد
کشیدن و طولانی کردن حرف را، و نیز به معنی بالا آمدن آب دریا مده، علامتی با این شکل (~) که بالای الف ممدوده گذاشته میشود
فرهنگ لغت هوشیار

مد

مد
کشش، کشیدگی، بالا آمدن آب دریا بر اثر جاذبه ماه و خورشید، علامتی به این شکل «،» که بالای الف ممدوده گذاشته می شود
مد
فرهنگ فارسی معین

مد

مد
واحد اندازه گیری وزن که اندازۀ آن در جاهای مختلف گوناگون بوده
مد
فرهنگ فارسی عمید

مد

مد
مقابلِ جزر، بالا آمدن آب دریا بر اثر نیروی جاذبۀ خورشید یا ماه، در علوم ادبی علامتی به شکل « » که بالای الف یا برخی حروف دیگر می گذارند، کشیدن و دراز کردن حرف در نوشتن، کنایه از پیشکش، امتداد
مد
فرهنگ فارسی عمید

مد

مد
مد، پری دو کف است از طعام. (رسالۀ اوزان و مقادیر مقریزی). پیمانۀ یک منی. (زمخشری از یادداشت مؤلف). قسمی پیمانه است و اصلش اینکه شخص دو (کف) دستش را بازکند و آن را از طعامی پر کند. ج، امداد، مداد، مُدَد، مِدَد، مَدَدَه است. و در مورد وزن هر مد شش قول است که با حساب اعشاری بدین شرح است: قول نخست: هر مد برابر یک رطل و ربع رطل 90مثقالی است معادل با 386/602 گرام. قول دوم:هر مد برابر یک و ربع رطل 91مثقالی و معادل 390/897گرام است. قول سوم: هر مد یک رطل و ثلث رطل 90مثقالی و معادل 412/563 گرام است. قول چهارم: هر مد یک رطل و ثلث رطل 91مثقالی و معادل 416/858 گرام است. قول پنجم: هر مد دو رطل 90مثقالی معادل 618/562 گرام است. قول ششم: در مذهب امامیه هر مد 202/5 مثقال و معادل 694/883 گرام است. در مذهب فقیه حلی (علامه) و شیخ جعفر کاشف الغطاء هر مد 204 و سه ربع مثقال و معادل 694/883 گرام است. (از متن اللغه) : رسول فرمود که من از عراق و اهل آن و درهمش و قفیزش منع کردم و از شام دینارش و مدش وضع کردم و به ترک آن بگفتم. (تاریخ قم ص 183).
- مد نبی، سه کیلجه، یعنی صاعی و نیم باشد. (یادداشت مؤلف). مد نبی، چار یک صاع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

مد

مد
روش و طریقۀ موقت که طبق ذوق و سلیقۀ اهل زمان طرز زندگی و لباس پوشیدن و غیره را تنظیم کند. باب. باب روز. آئین. (فرهنگ فارسی معین). باب. متداول. معمول. رایج. شیوۀ متداول و باب زمان در شؤون زندگی اجتماعی.
- از مد افتادن، متروک و منسوخ شدن. کهنه شدن و از رواج افتادن.
- از مد انداختن، کهنه و منسوخ کردن.
- شیک و مد، خوش پوش. که لباس زیبا و باب روز پوشد.
- مد تازه، شیوۀ جدید.
- مد روز، باب روز. مورد پسند و انتخاب ابنای زمان.
- مد شدن، باب شدن. متداول و معمول گشتن.
- مد کردن، متداول کردن. رواج دادن
لغت نامه دهخدا