محنت کشیدن محنت کشیدن به رنج بودن. سختی کشیدن. تحمل درد و اندوه و غم کردن: بیچاره متحیر بماند و روزی دو بلا و محنت کشید. (گلستان) لغت نامه دهخدا
محنت کشیده محنت کشیده سختی کشیده. رنج دیده. تحمل درد و ناملایم و اندوه کرده: مرد محنت کشیده ای شب دوش چون تنومند شد به طاقت وهوش. نظامی لغت نامه دهخدا
زحمت کشیدن زحمت کشیدن رنج کشیدن تحمل مشقت کردن، یا زحمت کشیدن برای (بپای) کسی بخاطر او تحمل رنج کردن فرهنگ لغت هوشیار
محمل کشیدن محمل کشیدن بردن محمل: می کشد محمل ناز تو همانا که ز شوق کف مستی ز دهن ریخته جمازه صبح. (ظهوری) فرهنگ لغت هوشیار