معنی محل نهادن - فرهنگ فارسی معین
معنی محل نهادن
محل نهادن((مَ حَ. نَ دَ))
اهمیت دادن، اعتنا کردن
تصویر محل نهادن
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با محل نهادن
محل نهادن
محل نهادن
ارج نهادن پاس داشتن اهمیت دادن اعتنا کردن محل گذاشتن: هر یکی را بر قدر او مرتبتی و محلی نهد
فرهنگ لغت هوشیار
محل نهادن
محل نهادن
محل گذاشتن. اعتنا کردن. اهمیت دادن. و رجوع به ترکیب محل نهادن ذیل محل شود
لغت نامه دهخدا
مثل نهادن
مثل نهادن
مانند کردن. تشبیه کردن: مه بکاهد کزودو هفته گذشت عمر را جز به مه مثل منهید. خاقانی
لغت نامه دهخدا
لحن نهادن
لحن نهادن
آهنگ ساختن نوا نهادن لحن ساختن آهنگ ساختن: علم موسیقی و باز نمودن سبب ساز و ناساز آوازها و نهادن لحنها
فرهنگ لغت هوشیار
مثال نهادن
مثال نهادن
نمونه آوردن چیزی را بطور مثل بیان کردن مثال آوردن: هوا محیط است بر چیز ها و حس محیط و محاط را بهم یا بدنی زمان... و مثالی نهاد این را وگفت
فرهنگ لغت هوشیار
محکم نهادن
محکم نهادن
محکم شدن: چون ترتیب ملک و قواعد سیاست محکم نهاده بود
فرهنگ لغت هوشیار
بحث نهادن
بحث نهادن
گفتگو پیش کشیدن. مجادله کردن. ایراد گرفتن: خوارزمشاه اندیشید که نباید امیرمحمود بیازارد و بحثی نهد و گوید چرا بی وساطت و شفاعت من اوخلعت ستاند از خلیفه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 682)
لغت نامه دهخدا
فضل نهادن
فضل نهادن
ترجیح دادن. برتر دانستن: آدمیزاد نیک محضر باش تا ترا بر دواب فضل نهند. سعدی (صاحبیه)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.