جدول جو
جدول جو

معنی محدث

محدث((مُ حَ دِّ))
گردآورنده و بیان کننده احادیث
تصویری از محدث
تصویر محدث
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با محدث

محدث

محدث
مقابلِ قدیم
در فلسفه چیزی که تازه پیدا شده
در فقه ویژگی آنچه در کتاب، سنت و اجماع معروف نباشد
محدث
فرهنگ فارسی عمید

محدث

محدث
کسی که حدیث نقل کند، کسی که سخنان پیغمبر را روایت کند، عالِم به علم حدیث
محدث
فرهنگ فارسی عمید

محدث

محدث
چیزی که تازه پیدا شده، آن چه در کتاب و سنت و اجماع معروف نباشد، جمع محدثات
محدث
فرهنگ فارسی معین

محدث

محدث
منزلی است در راه مکه بعد از شش میل از نقره. (از معجم البلدان) ، نام دهی است به واسط، نام دهی است به بغداد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

محدث

محدث
نوکننده. (منتهی الارب). نوآورنده. نو پیداکننده. (آنندراج) ، احداث کننده عیب و چیز منکر و مبتدع، هر چیز تازه واقع شده. (ناظم الاطباء) ، پناه دهنده گناهکاران از خصم. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بدکار و زناکار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، حدث کننده و شکننده وضو، صیقل کننده و جلادهنده. (ناظم الاطباء) ، ناقه مُحدِث شتر ماده که تازه بار داده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

محدث

محدث
چیزی نو پدیدآورده. ایجاد شده. احداث شده، آنچه در کتاب و سنت و اجماع معروف نباشد. ج، محدثات. و در حدیث است ایاکم و محدثات. یا ایاکم و محدثات الامور. (از اقرب الموارد) ، چیز منکر و مبتدع. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بساط عدل و رأفت و انصاف و معدلت بگستردند و رسوم محدث و بدعتهای مذموم و قوانین جور باطل گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 139) ، ضد قدیم. (از اقرب الموارد). مقابل قدیم. حادث. کائن پس از آنکه نبود. (یادداشت مرحوم دهخدا). موجودی که وقتی نبود و سپس علتی او را هست کرد. مقابل ازلی و قدیم:
پس محدث است عالم جسمانی
زین خوبتر چه باید برهانی.
ناصرخسرو.
من نگویم تو قدیم و محدثی
کافریدۀ تست محدث یا قدیم.
ناصرخسرو.
هرچ آن خلق شود چه بود محدث
هر عاجز این بداند و نادانی.
ناصرخسرو.
خداوندی که در وحدت قدیم است از همه اشیا
نه اندر وحدتش کثرت نه محدث را از او انها.
ناصرخسرو.
از محدث و ازقدیم کی دارم بیم
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم.
(منسوب به خیام).
گر عالم محدث است گو باش
ما باری عاشق قدیمیم.
خاقانی.
، مایکون مسبوقاً بماده و مده و قیل ماکان لوجوده ابتداء. (تعریفات) ، آنکه حدثی از او صادر شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). بی وضو گردیده. که وضوی او شکسته شده است، یکی از اشکال خط عربی. (پیدایش خط و خطاطان ص 88)
لغت نامه دهخدا

محدث

محدث
نامی از نامهای قرآن مجید: ما یأتیهم من ذکر من ربهم محدث. (قرآن 2/21)
لغت نامه دهخدا