جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مجیز گفتن

مجیز گفتن

مجیز گفتن
تملق گفتن. رضای خاطر کسی را با گفتن حرفهای مطابق میل وی بدست آوردن. چاپلوسی کردن کسی را به دروغ و برای پیش بردن مقصد خویش مورد تحسین و تکریم قرار دادن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

مجلس گفتن

مجلس گفتن
کنایه از وعظ گفتن. (آنندراج). وعظ کردن. موعظه کردن در مسجد و جز آن و بیشتر بر منبر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجلس داشتن: در این خانقاه نزول کرده است و مجلس می گوید و این مردمان به مجلس او رغبت می نمایند. (اسرارالتوحید ص 53). یک روز شیخ مجلس می گفت و خلق بسیار جمع آمده بودند. (اسرارالتوحید). آورده اند که یک روز شیخ ما ابوسعید... در نیشابور مجلس می گفت. (اسرار التوحید). حسن بصری... در هفته یکبار مجلس گفتی هر بار که بر منبرشدی اگر رابعه حاضر نبودی فرود آمدی. (تذکره الاولیاء). نقل است که شقیق در سمرقند مجلس می گفت روی به قوم کرد و گفت ای قوم اگر مرده اید به گورستان و اگر کودکید به دبیرستان... و اگر بنده اید داد مسلمانی از خود بستانید... (تذکره الاولیاء). و رجوع به مجلس داشتن شود
لغت نامه دهخدا

مزید گفتن

مزید گفتن
تملق گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

تیز گفتن

تیز گفتن
تند و خشمگین سخن راندن. گستاخی و بدزبانی کردن. لاف زدن:
سخنهایشان بشنو و گو سخن
کسی تیز گوید تو تیزی مکن.
فردوسی.
رجوع به تیزو دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا