مجاذبه. منازعت کردن: و ملک می داند... که میان من و گاو هیچ چیز از اسباب منازعت و دواعی مجاذبت و عداوت قدیم... نبود. (کلیله و دمنه). یکی را اختیار کردند تا قایم مقام برادر بنشست، برادر دیگر را که مجاذبت ملک می نمود از دست برداشتند. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 89). و رجوع به مجاذبه و مجاذبه شود
مجاذبت در فارسی: کشمکش همدیگر را کشیدن نزاع و کشمکش کردن: یکی را اختیار کردند تا قایم مقام برادر بنشست برادر دیگر را که مجاذبت ملک می نمود از دست برداشتند