جدول جو
جدول جو

معنی متلازم

متلازم((مُ تَ زِ))
همراه باشنده، همراه، جمع متلازمین، وابسته
تصویری از متلازم
تصویر متلازم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متلازم

متلازم

متلازم
همراه شونده، همراه، وابسته همراه باشنده، همراه جمع متلازمین. همراه، وابسته
فرهنگ لغت هوشیار

متلازم

متلازم
همراه. وابسته: چنانکه ممدوح به شعر نیک شاعر معروف شود شاعر به صلۀ گران پادشاه معروف شود که این دو معنی متلازمان اند. (چهارمقالۀ عروضی ص 75).
- قضایای متلازم، هر دو قضیه از شرطیات که در کم متفق اند و در کیف مختلف و در مقدم مشترک و در تانی متناقض، متلازم باشند. (اساس الاقتباس ص 118)
لغت نامه دهخدا

متلاطم

متلاطم
در حال خروشیدن و به هم خوردن، دارای تلاطم، کنایه از ناآرام، آشفته
متلاطم
فرهنگ فارسی عمید

متلاطم

متلاطم
سیلی زننده تپانچه زننده، توفانی بر هم خورده بهم لطمه زننده تپانچه زننده، تلاطم دارنده دارای تلاطم: دریای متلاطم. مصظرب و لطمه و صدمه بر همدیگر زننده
فرهنگ لغت هوشیار