معنی متفرعن - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با متفرعن
متفرعن
- متفرعن
- متکبر و مغرور. خودبین. خودپسند واز خودراضی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفرعن شود
لغت نامه دهخدا
متفرعن
- متفرعن
- خودبین، پرنخوت، خودپسند، پرافاده، خودخواه، متکبر، مستکبر، مدمغ، مغرور
متضاد: متواضع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متفرعه
- متفرعه
- متفرعه در فارسی مونث متفرع: فرجستک ستاک مونث متفرع جمع متفرعات
فرهنگ لغت هوشیار
متفرعه
- متفرعه
- مؤنث متفرع. ج، مُتَفَرِّعات. رجوع به متفرع شود
لغت نامه دهخدا
تفرعن
- تفرعن
- شاهدیسی، زشتخویی، ستمگری، مانستن بفرعون درتکبر و ستم، زشت خوی شدن ستمکار گردیدن، تکبر خود پرستی، جمع تفرعنات
فرهنگ لغت هوشیار
تفرعن
- تفرعن
- خودخواهی و خودنمایی کردن، گردن کشی کردن، جور و ستم کردن، گردنکشی و زشت خویی
فرهنگ فارسی عمید