جدول جو
جدول جو

معنی متعارفی

متعارفی
منسوب به متعارف، مربوط به متعارف
اصول متعارفی: قضایایی هستند که به نفسه معلومند و اثبات آن ها احتیاج به قضیه دیگر ندارد
تصویری از متعارفی
تصویر متعارفی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متعارفی

متعارفی

متعارفی
شناخته شده شناخته منسوب به متعارف مربوط به متعارف. یا اصول متعارفی. قضایایی هستند که بنفسه معلومند و اثبات آنها احتیاج بقضیه دیگر ندارد و بعبارت دیگر ذهن با قصد موضوع و محمول بثبوت آنها حکم میکند
فرهنگ لغت هوشیار

متعارفی

متعارفی
منسوب به متعارف.
- اصول متعارفی، در منطق و ریاضی قضایایی هستند که بنفسه معلوم اند و اثبات آنها احتیاج به قضیۀ دیگر ندارد. و به عبارت دیگر ذهن با قصد موضوع و محمول به ثبوت آنها حکم می کند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

متعارفه

متعارفه
مؤنث متعارف.
- اصول متعارفه. رجوع به همین کلمه شود.
- علوم متعارفه. رجوع به علوم شود
لغت نامه دهخدا

متعارف

متعارف
همدیگر را شناسنده، معمول و رایج و کثیر الاستعمال و مستعمل، مردم با خضوع و خشوع
فرهنگ لغت هوشیار

متعارف

متعارف
همدیگر را شناسنده. (آنندراج). نیک معروف یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، معمول و رایج و کثیرالاستعمال و مستعمل. (ناظم الاطباء) ، مردم با خضوع و خشوع و مبادی آداب و خوش آمدگوی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعارف شود، کسی که خود را عارف نمایدو نباشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
عامون پنارند اینون عارفند
خدا میذونه متعارفند.
(یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا