جدول جو
جدول جو

معنی متعارف

متعارف((مُ تَ رِ یا رَ))
مرسوم، معمول، متداول، شناخته شده
تصویری از متعارف
تصویر متعارف
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متعارف

متعارف

متعارف
همدیگر را شناسنده، معمول و رایج و کثیر الاستعمال و مستعمل، مردم با خضوع و خشوع
فرهنگ لغت هوشیار

متعارف

متعارف
همدیگر را شناسنده. (آنندراج). نیک معروف یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، معمول و رایج و کثیرالاستعمال و مستعمل. (ناظم الاطباء) ، مردم با خضوع و خشوع و مبادی آداب و خوش آمدگوی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعارف شود، کسی که خود را عارف نمایدو نباشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
عامون پنارند اینون عارفند
خدا میذونه متعارفند.
(یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا

متعارف

متعارف
عادی، متداول، مرسوم، رایج، معمول
متضاد: نامتعارف، شناخته شده، مشهور، غیراتمی (سلاح) ، معمولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

متعارک

متعارک
گوشمال دهنده، خراشیده، کامیاب، کارزار کننده، انبوه شونده
متعارک
فرهنگ لغت هوشیار

متعارفی

متعارفی
شناخته شده شناخته منسوب به متعارف مربوط به متعارف. یا اصول متعارفی. قضایایی هستند که بنفسه معلومند و اثبات آنها احتیاج بقضیه دیگر ندارد و بعبارت دیگر ذهن با قصد موضوع و محمول بثبوت آنها حکم میکند
فرهنگ لغت هوشیار