جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با متطاوع

متطاوع

متطاوع
فرمانبردار، سر به زیر فروتن مطیع فرمانبردار، فروتن
متطاوع
فرهنگ لغت هوشیار

متطاوع

متطاوع
نرم گردنی نماینده. (آنندراج). فروتن و مطیعو فرمان بردار. (ناظم الاطباء) ، با جد وجهد و زحمتکش و رنج بر، دادخواه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تطاوع شود
لغت نامه دهخدا

متطاول

متطاول
گردن دراز، تکبر نماینده مغرور، غارتگر و چپاول کننده
متطاول
فرهنگ لغت هوشیار

متطاول

متطاول
گردن دراز. (آنندراج). کسی که گردن رابرای نگرستن چیزی دراز کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تکبر نماینده. (آنندراج). مغرور از تکبر و فیروز و مظفر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بلند. (آنندراج). دراز و طویل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : پس یقین حاصل می شود که تواریخ چندان اقوام مختلف و ازمان متطاول مطلقاً محقق نتواند بود. (رشیدی). و رجوع به تطاول شود
لغت نامه دهخدا

متطاوح

متطاوح
مشغول به انداختن هسته های خرما را به یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مطاوع

مطاوع
سازگار، فَرمان بُردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، فَرمان بَر، فَرمان پَذیر، فَرمان شِنو، فَرمان نیوش، سَر به راه، سَر بر خَط، سَر سِپرده، نَرم گَردن، طاعَت پیشه، طاعَت وَر، مُطیع، طایِع، مِطواع، عَبید، مُنقاد
مطاوع
فرهنگ فارسی عمید