معنی متروپل - فرهنگ فارسی معین
معنی متروپل
- متروپل((مِ رُ پُ))
- حالت کشوری نسبت به کشورهای تابعه آن
تصویر متروپل
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با متروپل
متروپل
- متروپل
- حالت کشوری نسبت به کشورهای تابعه یا تحت الحمایۀ خود
لغت نامه دهخدا
متروکه
- متروکه
- متروکه در فارسی مونث متروک هلیده باز مانده مونث متروک: اموال متروکه جمع متروکات
فرهنگ لغت هوشیار
مونوپل
- مونوپل
- منوپل، انحصار، امتیاز عرضه کالا یا خدمتی در اختیار یا انحصار یک شرکت یا گروه خاصی بودن
فرهنگ فارسی معین
متراکل
- متراکل
- جنگ لگد کننده با یکدیگر. (آنندراج). بر یکدیگر لگد زنندۀ در جنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراکل شود
لغت نامه دهخدا
متراسل
- متراسل
- همدیگر فرستندۀ نامه وجز آن. (آنندراج). مر یکدیگر را اخبار فرستنده و مکتوب فرستنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراسل شود
لغت نامه دهخدا
مترابل
- مترابل
- شیری نماینده. (از منتهی الارب). شیر و مانند شیر و شبیه به اسد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترابل شود
لغت نامه دهخدا