جدول جو
جدول جو

معنی متأخر

متأخر((مُ تَءَ خِّ))
درنگ کننده، معاصر، کسی که در زمان نزدیک به زمان حال می زیسته
تصویری از متأخر
تصویر متأخر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متأخر

متاخر

متاخر
درنگ کننده، دارای تاخیر، مقابلِ متقدم، نزدیک به اکنون، جدید
متاخر
فرهنگ فارسی عمید

متاخر

متاخر
درنگ کننده و پس مانده پسین واپسین پسس افتاده، درنگ کننده درنگ کننده پس مانده عقب افتاده مقابل متقدم: و هر چه متقدم بود بمرتبت شاید که متاخر شود، کسی که در عهد اخیر (نسبت بزمان ما) میزیسته و لکن بعضی متاخران این تعریف کرده اند و بر عکس بنا متقارب بحری بیرون آورده اند جمع متاخرین
فرهنگ لغت هوشیار

متسخر

متسخر
حقیر و خوار شمرنده، استهزأکننده و مضحکه کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که ملجاء می کند دیگری را به اطاعت و فرمانبرداری. (ناظم الاطباء) و رجوع به تسخر شود
لغت نامه دهخدا

متزخر

متزخر
پرشونده و پر. (آنندراج) ، دریای پرآب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزخر شود
لغت نامه دهخدا

متمخر

متمخر
کسی که برابر باد می ایستد، آن که پشت به باد میکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمخر شود
لغت نامه دهخدا

متفخر

متفخر
بزرگی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). متکبر و بزرگی نماینده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فخرکننده. (مهذب الاسماء). و رجوع به تفخر شود
لغت نامه دهخدا

متبخر

متبخر
بخور کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبخر شود
لغت نامه دهخدا