مبرح مبرح اذیت کننده برنج در افکننده: علم الله که چو چشم برین لقای مروح زدم از درد های مبرح بیاسودم و در کنج این وحشت خانه انده سرای برواء کریم تو مستانس شدم فرهنگ لغت هوشیار
مبرح مبرح سخت و شدید و جانگداز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). در مشقت و شدت اندازنده. به رنج درافکننده. اذیت و آزار رساننده: علم اﷲ که چون چشم بر این لقای مروح زدم از دردهای مبرح بیاسودم. (مرزبان نامه ص 125). و رجوع به تبرح شود لغت نامه دهخدا