جدول جو
جدول جو

معنی ماه گرفتگی

ماه گرفتگی((گِ رِ تِ))
خسوف، لکه سرخی در پوست بدن به ویژه صورت، بر اثر رشد بیش از حد مویرگ های پوست
تصویری از ماه گرفتگی
تصویر ماه گرفتگی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ماه گرفتگی

ماه گرفتگی

ماه گرفتگی
خسوف، مقابلِ کسوف، در علم نجوم حائل شدن زمین میان خورشید و ماه که باعث از نظر پنهان شدن ماه می شود
ماه گرفتگی
فرهنگ فارسی عمید

ماه گرفتگی

ماه گرفتگی
خسوف شدن، لکه شدن صورت یا عضوی از بدن بطور دایم. توضیح مردم پندارند که در هنگام کسوف ماه مادر چنین شخصی با ناخن صورت یا عضوی از بدن خود را خارانده همانجا در طفلی که در شکم داشته لکه دار شده
فرهنگ لغت هوشیار

مه گرفتگی

مه گرفتگی
حالت و چگونگی مه گرفته. ماه گرفتگی. سرخ رنگ شدگی قسمتی از پوست بدن. رجوع به ماه گرفتگی شود
لغت نامه دهخدا

کوه گرفتگی

کوه گرفتگی
حالت تهوع و دوار سر که بعض مردم را در ارتفاعات دست دهد. تهوع در ارتفاعهای بسیار. سرگیجه و غثیان که بعض کسان را در ارتفاعات دست دهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

ماه گرفتن

ماه گرفتن
خسوف شدن، لکه شدن صورت یا عضوی از بدن بطور دایم. توضیح مردم پندارند که در هنگام کسوف ماه مادر چنین شخصی با ناخن صورت یا عضوی از بدن خود را خارانده همانجا در طفلی که در شکم داشته لکه دار شده
فرهنگ لغت هوشیار

ماه گرفته

ماه گرفته
خال بزرگ سیاه فام بر تن آدمی باشد مادرزاد و آن را ماه گرفتگی نیز گویند و گمان برند که هنگام خسف زن آبستن هر جای تن خود مسح کند همانجای تن کودک سیاه گردد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماه گرفتگی شود
لغت نامه دهخدا