جدول جو
جدول جو

معنی مانکن

مانکن((کَ))
مجسمه ای به شکل انسان در فروشگاه ها که لباس را بر تن آن می کنند تا فرم و ریخت لباس بهتر دیده شود
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مانکن

مانکن

مانکن
پیکره ای از انسان که برای نمایش لباس، در فروشگاه های لباس به کار می رود، فردی شغلش پوشیدن لباس های جدید و نمایش آن به خریداران است، کنایه از خوش اندام
مانکن
فرهنگ فارسی عمید

مانکن

مانکن
فرانسوی بالادیس، نو پوش زن یا مردی که پوشاک تازه در آمده را در بر می کند و آن را به نمایش می گذارد پیکره ای بشکل انسان که از چوب مقوا و غیره سازندو برآن لباس پوشانند و در خیاطخانه ها و مغاره های لباس فروشی بمعرض تماشاگذارند، دختر زیبا اندامی که در خیاطخانه ها لباسهای زنانه را پوشد و در معرض تماشای خریداران قرار دهد
فرهنگ لغت هوشیار

مانکن

مانکن
پیکره ای به شکل انسان که از چوب و جز آن سازند و درخیاطخانه ها و مغازه های لباس فروشی نمونه های لباس را به معرض تماشا گذارند. (از لاروس) ، زن جوان و زیبااندامی که در خیاطخانه ها، نمونه های جدید لباس را پوشد و در معرض تماشا قرار دهد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا

ماندن

ماندن
توقف کردن در جایی، اقامت کردن، باقی بودن بر حالتی
کنایه از زنده ماندن، برای مِثال از آن بیش دشمن نبیند کسی / و گر چند ماند به گیتی بسی (فردوسی - ۷/۵۹۵)
کنایه از متحیر و متعجب بودن
بر جا گذاشتن، باقی گذاشتن، برای مِثال به گیتی نماند به جز نام نیک / هر آن کس که خواهد سرانجام نیک (فردوسی۲ - ۱۹۷۰) ، از امروز کاری به فردا ممان / که داند که فردا چه گردد زمان (فردوسی - ۷/۸۹)
کنایه از زنده نگه داشتن، برای مِثال گرفتندشان در میان پیش وپس / از ایشان نماندند بسیار کس (اسدی - ۲۶۲) ، نه شنگل بمانم نه خاقان چین / نه گردان و مردان توران زمین (فردوسی۲ - ۹۹۹) کنایه از خسته شدن
به ارث رسیدن
صبر کردن، برای مِثال بمان تا کسی دیگر آید به رزم / تو با من بساز و بیارای بزم (فردوسی - ۲/۱۸۰)
مانستن مانند بودن
ماندن
فرهنگ فارسی عمید

ماندن

ماندن
اقامت کردن، عقب افتادن، درمانده و ناتوان شدن، شبیه بودن، مانند بودن، تعجب کردن، شکیبیدن، صبر کردن، سپردن، واگذاردن، باقی گذاشتن، به جا گذاشتن
ماندن
فرهنگ فارسی معین