جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مادرخوانده

مادرخوانده

مادرخوانده
زنی که کسی او را به مادری قبول کند، زن پدر، مرضعه، دایه
مادرخوانده
فرهنگ لغت هوشیار

مادرخوانده

مادرخوانده
زنی که کسی او را به مادری قبول کند، زن پدر. (فرهنگ فارسی معین) ، دایه. مرضعه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
عجوزی بود مادرخوانده او را
ز نسل مادران وامانده او را.
نظامی.
گفت ای پهلوان، مادرخوانده ای دارم... (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

مادر خوانده

مادر خوانده
زنی که کسی او را بمادری قبول کنند، زن پدر، دایه: مرضعه: گفت: ای پهلوان، مادر خوانده ای دارم
فرهنگ لغت هوشیار

برادرخوانده

برادرخوانده
پسر یا مردی که دیگری او را به برادری برگزیده و با او صیغۀ برادری خوانده باشد
فرهنگ فارسی عمید

مادرخواندگی

مادرخواندگی
مادر خوانده بودن. و رجوع به مادرخوانده شود
لغت نامه دهخدا

پدرخوانده

پدرخوانده
مردی که دیگری او را به پدری قبول کند و پدر خود بداند
پدرخوانده
فرهنگ لغت هوشیار