جدول جو
جدول جو

معنی ماجرا کردن

ماجرا کردن((~. کَ دَ))
درد دل کردن، شکوه و شکایت کردن
تصویری از ماجرا کردن
تصویر ماجرا کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ماجرا کردن

ماجرا کردن

ماجرا کردن
از عالم درد دل کردن، بمعنی اظهار درد دل کردن و جنجال نمودن. (از آنندراج). قصه کردن. بیان حال کردن:
خوش آن زمان که دگر سوی بینی و شنوی
چو من بگریۀ خون ماجرای خویش کنم.
امیرخسرو (از آنندراج).
، گفتگو کردن. مباحثه کردن. مکابره کردن: مجدالدین بازنش ماجرائی می کرد، زنش بغایت پیر و بد شکل بود، گفت خواجه کدخدائی چنین نکنند که تو می کنی. (عبید زاکانی).
ای آنکه با شکسته دلان ماجرا کنی
ما از توایم اگر بکشی ور رها کنی.
مسیح کاشی (از آنندراج).
و رجوع به ماجرا شود
لغت نامه دهخدا

مجارا کردن

مجارا کردن
مجارات کردن: کنم پیش تورسیقوس اعظم (کنم در پیش طرسیقوس اعظم) ز روح القدس وابن و اب مجارا. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار

اجرا کردن

اجرا کردن
به کار بستن روان گردانیدن اندر کردن ورزیدن روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن، روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن
فرهنگ لغت هوشیار