معنی مات کردن مات کردن((کَ دَ)) سرگردان کردن، مغلوب کردن شاه در بازی شط رنج تصویر مات کردن فرهنگ فارسی معین
مات کردن مات کردن سرگشته و حیران کردن و مشوش نمودن. (ناظم الاطباء). مبهوت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مغلوب کردن و بیچاره نمودن شاه شطرنج. (ناظم الاطباء). بردن از حریف در شطرنج. شاه شطرنج را از هرنوع حرکت بازداشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) لغت نامه دهخدا
مات کردن مات کردن به تعجب واداشتن، شگفت زده کردن، مبهوت کردن، بهت زده کردن، حیران کردن، حیرت زده کردن، متحیر کردن، سرگردان کردن، عاجز کردن، درمانده کردن، در تنگنا قرار دادن (حریف) ، از حرکت بازداشتن (مهره شاه حریف درشطرنج) ، شهمات فرهنگ واژه مترادف متضاد
مست کردن مست کردن مشروب خوردن بحد افراط بمنظور مست شدن وانجام دادن اعمالی که در هوشیاری میسرنیست فرهنگ لغت هوشیار