لیز خوردن لیز خوردن لغزیدن پای در جایی لغزان سریدن: پایم در برف لیز خورد و بزمین افتادم فرهنگ لغت هوشیار
لیز خوردن لیز خوردن سُر خوردن. تزلق. لیزیدن. لغزیدن پای در جائی نسو و لغزان. لغزیدن و لغزانیدن. سریدن. در سطحی لغزان سریدن پای و جز آن لغت نامه دهخدا
چین خوردن چین خوردن چین برداشتن، شکنج یافتن، شکن یافتن، چروک شدن، پست و بلندی یافتن، ناهموار شدن سطح زمین، چین خوردگی فرهنگ لغت هوشیار
پیچ خوردن پیچ خوردن پیچیدن (دست وپا روده و مانندآن) خمیدگی پیدا آمدن در چیزی، گردیدنمنحرف شدن: از سر کوچه پیچ خورد دیگر او را ندیدم، تاب برداشتن کج شدن (چوب میله آهنی و جز آن) فرهنگ لغت هوشیار