معنی له - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با له
له
- له
- کوبیده و نرم شده، کنایه از بسیار خسته، بن مضارعِ لهیدن
له کردن: کوبیدن و نرم کردن گوشت، میوه و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
له
- له
- ازهم پاشیده و مهراشده و مضمحل گردیده باشد. (برهان). مضمحل و ازهم پاشیده. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
له
- له
- مردم پلنی. مردم لهستان، نام رودی در باویر آلمان، نام شهری از فرنگستان که در حدود روم واقع است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
له
- له
- نامی که در رودسر، دیلمان و لاهیجان به اوجا دهند. ملج. ملیج. شلدار. لروت. لونگا. سمد. سمت. قره آقاج. و رجوع به اوجا شود. (جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 210)
لغت نامه دهخدا