لوله کردن لوله کردن درنوشتن. پیچیدن. نوردیدن. درنوردیدن. طی ّ. درپیچیدن، چنانکه کاغذ را. لف ّ. مقابل باز کردن و گستردن، چون طوماری کردن، حب ّ کردن: عبکه، پِسْت لوله کرده. حبکه، پِسْت لوله کرده. (منتهی الارب) لغت نامه دهخدا
لوله کرده لوله کرده درهم پیچیده و بصورت لوله درآمده (چنانکه فرش و کاغذ)، حب کرده: عبکه پست لوله کرده فرهنگ لغت هوشیار