جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با لوش

لوش

لوش
لَجَن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود، لَژَن، بَژَن، لَجَم، لَژَم، غَلیژَن، غَریژَنگ، خَرّ، خَرد، خَره، خَلیش، کَیوغ
کسی که دهانش کج باشد، کج دهان، برای مِثال زن چو این بشنید، پس خاموش بود / کفشگر کانا و مردی لوش بود (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
کسی که مبتلا به بیماری جذام باشد، مَجذوم، جُذامی
لوش
فرهنگ فارسی عمید

لوش

لوش
لَجَن، حَماء، گل سیاه تیره که در زیر آب نشیند، لای سیاه تک جوی و حوض و تالاب، لَجَم، لژن، گل سیاه و تیره که در بن حوضها و تالابها و امثال آن به هم رسد، (برهان)، خَرّه، لوشن، (آنندراج) : و لقد خلقنا الاًنسان من صلصال من حماء مسنون، گفت: بیافریدیم آدم را از لوش سالها بر او برآمده، (ترجمه تفسیر طبری)، ابلیس گفت: سجده نکنم کسی را که آفریده باشی از گل و صلصال و لوش، (ترجمه تفسیر طبری)،
چون قلم بست او میان در هجو تو لیکن دهانش
چون دوات از گفته های خویشتن پر لوش باد،
و زمین ... از ممازجت آب و هوا تأثیر پذیرد تا گل گردد و لوش ... (تاریخ بیهق ص 23)،
چون همی شد غرقه فرعون آن زمان
کرد پر از لوش جبریلش دهان،
عطار،
الاحماء، لوش در چاه کردن، الحَماء، لوش از چاه برآوردن، الاجتهار، رُفتن چاه از لوش، (تاج المصادر)، الاخلاب، لوشناک شدن آب، و رجوع به لوشناک شود،
دهان کژ، (لغت نامۀ اسدی)، کژدهان، کسی رانیز گویند که دهنش کج باشد، (برهان) :
زن چو این بشنید بس خاموش بود
کفشگر کانا و مردی لوش بود،
رودکی،
، کسی که به علت جذام گرفتار باشد، کسی که خوره دارد، صاحب جذام، پاره، دریده، (از برهان) :
گر بجنبد در زمان گیردش گوش
بر زمین زن تا که گردد لوش لوش،
عیوقی،
، بیهوش، بیخرد، بی خبر و بیهوش، (برهان)، لوچ، کلاژه، چپ، احول، دوبین، و رجوع به لوچ شود،
لوش چون مزید مؤخری در برخی از کلمات آید، چون: هلالوش، خلالوش و جز آن
لغت نامه دهخدا

لوش

لوش
خربزۀ پوله و مضمحل شده و از کار رفته باشد. (برهان). خربزۀ پوله باشد و پوله به زبان ماورأالنهر خربزه ای است که مضمحل شده باشد و نتوان خورد
لغت نامه دهخدا

طوش

طوش
از شخصیتهای شاهنامه، بنا به بعضی از نسخه های شاهنامه، نام یکی از چهار پسر اسفندیار، فرزندگشتاسپ پادشاه کیانی
طوش
فرهنگ نامهای ایرانی