لو لو لو دادن، اسرار خود یا دیگری را فاش کردنلَب، کنارۀ دهان از بالا و پایین که روی دندان ها را می پوشاند و جزء اندام سخن گویی است، شفهنوعی حلواپشته، تپهصفرا، زردابلو دادن چیزی: کنایه از آن را مفت از دست دادن فرهنگ فارسی عمید
لو لو خال (در بازی ورق) یک لو: ورقی که یک خال داشته باشد دو لو: ورقی که دو خال داشته باشد فرهنگ فارسی معین
لو لو دام، تله (این کلمه به تنهایی کاربرد ندارد) لو دادن: راز کسی را فاش کردن مشت کسی را باز کردن لو رفتن: گرفتار شدن به دلیل برملا شدن راز فرهنگ فارسی معین
لو لو پَسوَندِ مَکانی مانند: پیچه لو، آب لو، مقصودلو، کندلو، دیرسمالو، زیادلو، فراسانلو، بالو، خرسگلو، قولو، فهلو (پهله = فهله)، سپانلو لغت نامه دهخدا