جدول جو
جدول جو

معنی لمح

لمح((لَ))
دزدیده و باشتاب به چیزی نگاه کردن، درخشیدن
تصویری از لمح
تصویر لمح
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با لمح

لمح

لمح
دزدیده و با شتاب به سوی چیزی نظر کردن، درخشیدن برق یا ستاره
لمح
فرهنگ فارسی عمید

لمح

لمح
دزدیده نگریستن، درخشیدن، زیر نگر گرفتن چشم دوختن درخشیدن ستاره، زدن درخش نگریستن بنگاه پنهان، نگریستن دیدن، درخشیدن (برق ستاره)، چشم زد: لمح بصر
فرهنگ لغت هوشیار

لمح

لمح
نگریستن. (دهار) (زوزنی) (تاج الصادر). نگریستن و دیدن به نگاه خفی و پنهان. (منتهی الارب). دیدن به نظر سبک. (منتخب اللغات). لمذ. (منتهی الارب) ، درفشیدن برق. درخشیدن برق. (زوزنی). درخشیدن برق و ستاره. (منتهی الارب). درخشیدن. (ترجمان القرآن جرجانی). لمحان. تلماح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

رمح

رمح
نیزه، چوبی است دراز با حربه ای در سر آن برای دفع و طعن دشمن
رمح
فرهنگ لغت هوشیار

لمس

لمس
سست، بی حال، شل، افتاده، لس
دست مالیدن به چیزی، سودن، بساویدن
لمس شدن: بی حس شدن، سست و بی حال شدن
لمس کردن: چیزی را با دست بسودن، دست مالیدن
لمس
فرهنگ فارسی عمید

لحم

لحم
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
لحم
فرهنگ فارسی عمید