ایستادن و متوقف ساختن اسب را با کشیدن دهانه. از پس خود کشیدن لگام، به دنبال خود بردن و کشاندن: هِل تا بکشد به مکر زی دوزخ دیو از پس خویشتن لگامش را. ناصرخسرو. ، کنایه از احتیاط و مکث کردن در کاری. (آنندراج) : به آن غرور و تکبر که کشتۀ آنم رسید چون به سر تربتم لگام کشید. سنجر کاشی (از آنندراج). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 122 شود
کشیدن خطی بصورت لام (ل) از سپند سوخته و جز آن بر پیشانی کودکان و جز آنان برای دفع چشم زخم یا محبوبیت: سخنت چون الف ندارد هیچ چه کشی از پی قبولش لام ک (انوری لغ)
کشیدن خطی بصورت لام از سپند سوخته و جز آن بر پیشانی اطفال و جز او دفع چشم زخم یا قبول نزد خلق را. کشیدن عنبر و مشک و سپند سوخته و نیل و لاجورد بجهت دفع چشم زخم بر چهرۀاطفال. (غیاث). رجوع به لام و لامچه شود: سخنت چون الف ندارد هیچ چه کشی از پی قبولش لام. انوری. روت بس زیباست لامی هم بکش ضحکه باشد لام بر روی حبش. مولوی