لکه لکه لک، اثری که از چربی یا کثافت یا مواد رنگین بر روی لباس یا پارچه و مانندِ آن پیدا می شود فرهنگ فارسی عمید
لکه لکه بخشی از یک سطح که براثر آلودگی به چیزی به رنگ دیگر درمی آید، اثر آلودگی چیزی، تغییر رنگ نقطه ای از سطح چیزی، مجازاً، آلودگی بدنامی فرهنگ فارسی معین
لکه لکه لک. لاک. و رجوع به لک شود: اللکه و اللک عصارته (عصارهاللک) التی یصبغ بها. (المعرب جوالیقی ص 300 ح)داغ، پارچه. (غیاث) (آنندراج) لغت نامه دهخدا
لکه لکه قطره. چکه. پنده. قطرۀ خرد. سرشک. اشک. یک لکه باران. یک لکه خون، خال. لک. نقطۀ به رنگی دیگر. خال که بر جامه و جز آن افتد به رنگی غیر رنگ آن، خالی به رنگی غیر رنگ بشره. و رجوع به لک شود، نکته، جا. گله. نقطه: یک لکه جا، یک گله جا. یک نقطه. یک لکه ابر لغت نامه دهخدا