معنی لقمه گرفتن - فرهنگ فارسی معین
معنی لقمه گرفتن
- لقمه گرفتن((~. گِ رِ تَ))
- لقمه ساختن برای کسی، کنایه از کاری برای کسی در نظر گرفتن
تصویر لقمه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با لقمه گرفتن
لقمه گرفتن
- لقمه گرفتن
- نواله گرفتن کاری انجام دادن برای کسی بی آگاهی او لقمه ساختن برای کسی، برای کسی کاری در نظر گرفتن بدون اطلاع او
فرهنگ لغت هوشیار
لقمه گرفتن
- لقمه گرفتن
- لقمه کردن طعام کسی را، کسی را کاری خواستن بی وقوف او که نه بر هوای دل وی باشد. تکه گرفتن (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
زخمه گرفتن
- زخمه گرفتن
- مضراب دردست گرفتن. کنایه از آغاز نواختن ساز کردن. شروع بنوازندگی کردن: شراب خواست و بیاوردند و مطربان زخمه گرفتند و نشاط بالا گرفت. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
لانه گرفتن
- لانه گرفتن
- جای ساختن. آشیان گرفتن. منزل گزیدن:
مرغ دل ما ز هر دو عالم
اندر بر او گرفت لانه.
شیخ مغربی
لغت نامه دهخدا
مه گرفتن
- مه گرفتن
- ماه گرفتن. خسوف:
کنون نگاه کنم سوی مه که مه بگرفت
چو مه گرفت بدو بیشتر کنند نگاه.
فرخی.
رجوع به ماه گرفتن و خسوف شود
لغت نامه دهخدا