زبان، سخن، لغت. یقال: لکل قوم لسن یتکلمون بها و منه قراءه بعضهم الا بلسن قومه. (منتهی الارب) ، روزمرۀ قومی (؟). (منتخب اللغات). در کتب دست رس دیگر این معنی یافت نشد
زبان آوری. (منتهی الارب). فصیح شدن. زبان آور شدن. (تاج المصادر). زبان آوری کردن. مایقع به الافصاح الاَّلهی لاَّذان العارفین عند خطابه تعالی لهم. (تعریفات)
به زبان گرفتن چیزی را. (منتهی الارب). کسی را با زبان گرفتن. (تاج المصادر). به زبان گرفتن کسی را. (منتخب اللغات). به زبان افراط (؟) کردن. (زوزنی) ، چیره گردیدن بر کسی در ملاسنه، دشنام دادن، خراشیدن سینۀ نعل و باریک ساختن اعلای آنرا، مکیدن آب زبان دختر را، گزیدن کژدم کسی را. (منتهی الارب)