سر بسته، رسیدن، بر آمدن بر کوه، سیلی زدن، بویه به کار بردن علفی باشد که درآب روید بردی لوئی: گفتی که بترسد ز همه خلق سنائی پاسخ شنو ار چند نه ای در خور پاسخ. آن مست ز مستی بنترسد نه ز مردی ورنه بخرد نیزه خطی شمرد لخ. (سنائی. مد. 771)
کخ است و آن علفی باشد که در آب روید و تیزی دارد بر سر آن مانند پشم چیزی جمع شده و آن را داخل آهک رسیده کنند و در حوضها بکار برند واز آن علف حصیر بافند و در خراسان با آن خربزه آونگ کنند و در هندوستان به خورد فیل دهند. (برهان). بردی. پیزر. پاپیروس. گیاهی است که بدان بوریا بافند و آن برکنارۀ آبها روید. (غیاث). دُخ. دُوخ. لویی. کَرَک (در لهجۀ قزوین). جگن. گیاهی است در آب روید و سرش چون پشم خوشه دارد و گستردنی بافند: گفتی که بترسد ز همه خلق سنائی پاسخ شنو ار چند نه ای درخور پاسخ آن مست ز مستی بترسد نه ز مردی ورنه بخرد نیزۀ خطی شمرد لخ. سنائی. جوالح، آنچه از سرهای نی و لخ هوا گیرد چون ذره و مانند آن. (منتهی الارب). عنقر (ع َ ق َ / ق ُ) ،... لخ مادامی که سپید باشد یا عام است یا بیخ ِ لخ و بیخ هر چیزی. (منتهی الارب) کزنفون مورخ (از لشکریان کورش) قسمتی را که دارای 24 نفر یا کمتر بوده لُخ یا لُخاژ مینامد. این دو لفظ یونانی است. (ایران باستان ج 1 ص 351)
سخن سربسته و مشتبه گفتن، رسیدن به کوه و برآمدن بر آن، میل کردن در حفر و کج و مائل کندن، خوشبویی آلودن، بسیاراشک شدن چشم، طپانچه زدن، پرسیدن خبر را و طلب تمام خبر کردن و کوشش کردن در آن. (منتهی الارب)