لطمه سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چَک، توگوشی، کِشیده، تَپانچِه، کاز، سَرچَنگ، صَفعِه لنگۀ در و پنجره، ورق کاغذ، تکه و پارۀ چیزی لت خوردن: لطمه خوردن، سیلی خوردن، تپانچه خوردن، برای مِثال در شهوت نفس کافر ببند / وگر عاشقی لت خور و سر ببند (سعدی۱ - ۱۶۶) زیان دیدن و شکست خوردن در کسب و کار لت لت: پاره پاره لت و پار: پاره پاره، تکه تکه
سخنی باشد که از حد گوینده متجاوز باشد و آن را لاف و گزاف نیز خوانند. (جهانگیری) نوعی ماهی مأکول مخصوص آب شیرین، از خانوادۀ گادیده برگ خرما. خوص (لغت بلوچ نیک شهر)
کوفتن، بستن. (منتهی الارب). ببستن چیزی محکم. (تاج المصادر) ، تر کردن پِسْت و جز آن. (دهار). تر کردن پِسْت. (منتهی الارب). درآشوردن. بهم زدن. سویق حاف ٌ، پِسْت لت ناکرده. (منتهی الارب). غیر ملتوت: لت السویق، عجنه، یعنی خمیر کرد پست را. - لت کردن سویق، آشوردن ِ پِسْت. ، استوار کردن، شکستن، سائیدن، ریزه ریزه کردن، چفسانیدن. قد لَت فلان بفلان، ای التزمه و قرن معه، نزدیک کردن. (منتهی الارب)