جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با لت

لت

لت
لطمه
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چَک، توگوشی، کِشیده، تَپانچِه، کاز، سَرچَنگ، صَفعِه
لنگۀ در و پنجره، ورق کاغذ، تکه و پارۀ چیزی
لت خوردن: لطمه خوردن، سیلی خوردن، تپانچه خوردن، برای مِثال در شهوت نفس کافر ببند / وگر عاشقی لت خور و سر ببند (سعدی۱ - ۱۶۶)
زیان دیدن و شکست خوردن در کسب و کار
لت لت: پاره پاره
لت و پار: پاره پاره، تکه تکه
لت
فرهنگ فارسی عمید

لت

لت
تکه و پاره از چیزی، واحدی برای اندازه گیری پارچه، یک ورق کاغذ، لنگه در، مصراع
لت
فرهنگ فارسی معین

لت

لت
ظرفی است از آبگینه بقدر یک بالشت درازگردن که بدان آب خورند. ج، لتوت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

لت

لت
سخنی باشد که از حد گوینده متجاوز باشد و آن را لاف و گزاف نیز خوانند. (جهانگیری)
نوعی ماهی مأکول مخصوص آب شیرین، از خانوادۀ گادیده
برگ خرما. خوص (لغت بلوچ نیک شهر)
لغت نامه دهخدا

لت

لت
کوفتن، بستن. (منتهی الارب). ببستن چیزی محکم. (تاج المصادر) ، تر کردن پِسْت و جز آن. (دهار). تر کردن پِسْت. (منتهی الارب). درآشوردن. بهم زدن.
سویق حاف ٌ، پِسْت لت ناکرده. (منتهی الارب). غیر ملتوت: لت السویق، عجنه، یعنی خمیر کرد پست را.
- لت کردن سویق، آشوردن ِ پِسْت.
، استوار کردن، شکستن، سائیدن، ریزه ریزه کردن، چفسانیدن. قد لَت فلان بفلان، ای التزمه و قرن معه، نزدیک کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

لت

لت
چک، خدشه، سیلی، ضربه، پاره، تکه، قطعه، لخت، مصراع، مصرع، نیم بیت، چماق، عمود، گرز، انبار، انبان، بطن، شکم
فرهنگ واژه مترادف متضاد