جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با لبریز

لبریز

لبریز
پر، لبالب، ویژگی ظرفی که از آب یا چیز دیگر به اندازه ای پر شده باشد که از کنارۀ آن بریزد
لبریز
فرهنگ فارسی عمید

لبریز

لبریز
پر. لبالب. مالامال. چنانکه از سر بخواهد شدن. طفحان: اناء طفحان، خنور لب ریز، سرریز. نسفان: اِناء نسفان، آوند پر و لب ریز. قدح دمعان، کاسۀ لبریز. (منتهی الارب) : چون گرگ و روباه دندان طمع تیز و انبان حیله لبریز. (مجالس سعدی).
دیگ شکم از طعام لبریز مکن
گر کاه نباشد ز تو کهدان از تست.
میرالهی همدانی.
ز اشک روان دیدۀ مظلومان
این نیست مردمی که کشی ساغر
آهسته تر بنوش که لبریز است
گلگون قدح ز خون دل مضطر.
حاج سید نصراﷲ تقوی.
افراط، لبریز گردانیدن توشه دان (از توشه) و حوض از آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

تبریز

تبریز
پیدا و آشکار کردن چیزی، بیرون آوردن، و نام شهری است درآذربایجان
تبریز
فرهنگ لغت هوشیار