جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با لب نزدن

لب نزدن

لب نزدن
لب نزدن به چیزی، حتی اندکی از آن نخوردن. هیچ نچشیدن از آن
لغت نامه دهخدا

لب زدن

لب زدن
لب زدن بغذا یا نوشابه ای. خوردن یا نوشیدن آن بمقدار کم چشیدن: بخوردنیها ابدا لب نزد، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار

لب زدن

لب زدن
لب زدن به غذایی، چشیدن آن.
- لب نزدن، نچشیدن. حتی اندکی نخوردن. هیچ نخوردن: به آنهمه خوردنیها لب نزد، از هیچکدام حتی اندکی نخورد.
، دشنام دادن. عربده کردن:
آن یکی می خوردو لب زند و جنگ کند
وقت رفتن شکند جام و صراحی در هم.
نزاری.
، خاموش شدن و نیز به معنی گفتن و این قسم از اضداد است. (غیاث) :
شهد ریزی چون دهانت لب به شیرینی زند
فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد.
سعدی.
لب چو در حرف آستان تو زد
بر زبان حرف آسمان تاوان.
فصیحی.
لبکی مبکی مزنه بشن
تاخان حاکم امیه بشن
(کلام موزونی به لهجۀ مردم خراسان)
لغت نامه دهخدا

لب گزیدن

لب گزیدن
به دندان گرفتن لب، کنایه از اظهار تاسف، پشیمانی یا تعجب، برای مِثال سوی من لب چه می گزی که مگوی / لب لعلی گزیده ام که مپرس (حافظ - ۵۴۶)
لب گزیدن
فرهنگ فارسی عمید

لب دزدی

لب دزدی
عمل گردکردن لبها غنچه وار: به لب دزدی دهان را غنچه گون کرد دهان غنچه را یکبار خون کرد. (محمد اکبر دولت آبادی آنند. لب)
فرهنگ لغت هوشیار