جدول جو
جدول جو

معنی لب گردان

لب گردان((~. گَ))
کاسه و مانند آن که دارای لبه هایی مایل به شیب داشته باشد
تصویری از لب گردان
تصویر لب گردان
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با لب گردان

لب گردان

لب گردان
کاسه و مانند آن که دارای لبه هایی مایل بشیب داشته باشد، یا لب گردان کردن حوض. پر کردن آن از آب چنانکه از سرش بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار

لب گردان

لب گردان
حوض و کاسه و مانند آن که لبهای مایل به شیب داشته باشد.
- لب گردان کردن حوض، پر کردن حوض از آب چنانکه از سرش بگذرد. (آنندراج) :
فرش در ایوان جنت بلکه در راه افکنید
حوض کوثر را لبالب بلکه لب گردان کنید.
سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بلاگردان

بلاگردان
داشن (صدقه) دفع کننده بلا، حراست کننده حافظ، چیزی که بلا را از آدمی دور گرداند صدقه قربانی بلاچین
فرهنگ لغت هوشیار

لب گرفتن

لب گرفتن
لب کسی را بین لبها گرفتن بوسیدن لب: مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را لب گیری و رخ بوسی مینوشی و گل بویی. (حافظ. 352)
فرهنگ لغت هوشیار