جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با لب تر کردن

لب تر کردن

لب تر کردن
تر کردن لب ها به آشامیدن جرعه ای آب یا شراب، کنایه از کمترین سخن را بر زبان راندن، اشاره کردن
لب تر کردن
فرهنگ فارسی عمید

لب تر کردن

لب تر کردن
آشامیدن (آب شراب و غیره) : بهاری یافتم زو بر نخوردم فراتی دیدم و لب تر نکردم. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

لب تر کردن

لب تر کردن
کنایه از آب آشامیدن، اشاره مختصر که به انجام کاری منجر شود
لب تر کردن
فرهنگ فارسی معین

لب تر کردن

لب تر کردن
آلودن لب به آب. اندکی آب به دهان گرفتن و توسعاً آشامیدن آب:
لب تر مکن به آب که طلق است در قدح
دست از طعام دار که زهر است توأمان.
خاقانی.
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل.
سعدی.
صاحب آنندراج گوید: کنایه از شراب پنهان خوردن و سخن گفتن مرادف زبان زدن است:
بهاری یافتم زو بر نخوردم
فراتی دیدم و لب تر نکردم.
نظامی.
ز چندین نکته ها کم گشت لب تر
ندیدم هیچ نقشی زین نکوتر.
میرخسرو
لغت نامه دهخدا

گلو تر کردن

گلو تر کردن
نوشیدن (آب شراب) : کوزه را وردار ببر از سرچشمه آب خنک پرکن و بیار بده باین جوان تا گلویی تر کند
فرهنگ لغت هوشیار

لب چش کردن

لب چش کردن
لب چش کردن از چیزی. کمی خوردن از آن برای درک کیفیت و مزه آن: بوسه شیرین دهانان را مکرر همچو قند کرده ام لب چش بشیرینی چو دشنام تو نیست. (صائب لغ)
فرهنگ لغت هوشیار