جدول جو
جدول جو

معنی گیسو بریدن

گیسو بریدن((بُ دَ))
رسمی در سوگواری که زنان به هنگام عزاداری گیسوی خود را می بریدند
تصویری از گیسو بریدن
تصویر گیسو بریدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با گیسو بریدن

گیسو بریده

گیسو بریده
زنی که گیسوی او را بریده باشند گیس بریده، زنی بی حیا، دشنامی است زنان را (اشاره بسیاستی که زنان بیکاره را میکردند) : فریاد زد: گیسو بریده، بگذار سزای این مادر بخطا را بدهم... (امیر ارسلان. چا. محجوب: جیبی 147)
فرهنگ لغت هوشیار

کیسه بریدن

کیسه بریدن
به تردستی و عیاری پول مردم را ربودن. زر و سیم را از کیسۀ دیگران دزدیدن. کیسه بری کردن. جیب بریدن. جیب بری کردن. طراری کردن:
گرت سلام کنددانه می نهد صیاد
ورت نماز برد کیسه می بُرد طرار.
سعدی
لغت نامه دهخدا

گیس بریده

گیس بریده
تو نگو گیس بریده کارش از جای دیگر خراب بوده است
گیس بریده
فرهنگ لغت هوشیار

گلو بریدن

گلو بریدن
گلو بازبریدن. قطع کردن و بریدن گلو. بسمل کردن. جدا کردن سر از بدن. سر بریدن. تعییق. ذبح: تذکیه، گلو بریدن گوسپند و جز آن. (منتهی الارب) :
به نشکرده ببرید زن راگلو
تفو بر چنان ناشکیبا تفو.
ابوشکور.
ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
به تیز دشنۀ آزادگی گلوی سؤال.
منجیک
لغت نامه دهخدا

گیسوبریده

گیسوبریده
گیس بریده. کنایه از زن بی حیا و در تداول عامه دشنامی است. زن بی حیای هرزه چانه. (از بهارعجم) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
پوشیده جامه دختر رز، ته نما ببین
مستوری لباسی گیسوبریده را.
واله هروی (از بهار عجم).
رجوع به گیس بریده شود
لغت نامه دهخدا

گیس بریده

گیس بریده
گیسوبریده. زنی که به جرم تبهکاری یا جز آن گیسوان او را بریده باشند. لیکن در تداول امروز آن شدت معنی را از دست داده است و حتی زنان به خود نیز میگویند: من گیس بریده چرا این کار را کردم. و در تداول عام دشنام مانندی است به کنایه زنان را. چه بریدن گیسو یکی از جزاهای زانیه بوده است
لغت نامه دهخدا