کنایه از شادی کردن است. (از برهان) (از آنندراج) (فرهنگ جهانگیری). جنبانیدن شانه از شعف و خوشحالی. (ناظم الاطباء) ، ظاهراً کنایه از مغرور شدن و خویشتن را گم کردن باشد. (از آنندراج). مغرور بودن. (ناظم الاطباء) : بی سران را سر و گردن مفراز برمزن دوش که ما را چه غم است. خاقانی
گلو بازبریدن. قطع کردن و بریدن گلو. بسمل کردن. جدا کردن سر از بدن. سر بریدن. تعییق. ذبح: تذکیه، گلو بریدن گوسپند و جز آن. (منتهی الارب) : به نشکرده ببرید زن راگلو تفو بر چنان ناشکیبا تفو. ابوشکور. ابوالمظفر شاه چغانیان که برید به تیز دشنۀ آزادگی گلوی سؤال. منجیک