گوا کردن گوا کردن شاهد گرفتن. به شهادت خواستن: بدو گفت کین دختر خوب چهر به من ده به من بر گوا کن سپهر. فردوسی. گوا کرد بر خود خدا و رسول که دیگر نگردم به گرد فضول. فردوسی لغت نامه دهخدا
گور کردن گور کردن دفن کردن مرده را: نصر سیار برو اصل عمرو نماز کرده اندر سراپرده خویش گور کردش. یا به گور کردن، دفن کردن فرهنگ لغت هوشیار