جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گشت کردن

گشت کردن

گشت کردن
گردش کردن گردیدن، سیر کردن تفرج کردن، محو کردن ناپدید کردن
گشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار

گشت کردن

گشت کردن
سیر کردن و گردیدن. (آنندراج). گشت زدن:
که تا این زمان هرچه رفت از نبرد
به کام دل ما همی گشت کرد.
فردوسی.
بادۀگلگون بده تا سوی گل گشتی کنم
یار من چون گل به گلگشت چمن بازآمده است.
میر حسن دهلوی (از آنندراج).
چون ظهوری میکنم گشت جنون
زحمت تحصیل حاصل میکنم.
ظهوری (از آنندراج).
، محو و ناپدید کردن. (آنندراج). رجوع به گشت زدن شود
لغت نامه دهخدا

دشت کردن

دشت کردن
فروختن جنس اولین بار در هر روز نخستین بار پول گرفتن
دشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار

نشت کردن

نشت کردن
آب پس دادن ظرف شکسته، سرایت آتش از چیزی به چیز دیگر
نشت کردن
فرهنگ فارسی عمید

پشت کردن

پشت کردن
تکیه دادن به چیزی، برگشتن، رو گردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن
پشت کردن
فرهنگ فارسی عمید

کشت کردن

کشت کردن
کاشتن زراعت کردن: (رنج بردی کشت کردی آب دادی بر درو گرت دونی از حد خامی در آید گو در آی) (سنائی)
کشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار

گشی کردن

گشی کردن
با ناز رفتن خرامیدن: والله لا یحب کل مختال فخور... و خدای دوست ندارد آن کس که اندر رفتن خویش گشی کند و بنعمت خدای فخر کننده باشد
فرهنگ لغت هوشیار