جدول جو
جدول جو

معنی گستاخی کردن

گستاخی کردن((~. کَ دَ))
جسارت کردن
تصویری از گستاخی کردن
تصویر گستاخی کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با گستاخی کردن

گستاخی کردن

گستاخی کردن
جسارت کردن، وقاحت کردن پرروی کردن، استدعای ملاطفت و ملاعبت کردنانبساط
فرهنگ لغت هوشیار

گستاخی کردن

گستاخی کردن
جسارت کردن. (ناظم الاطباء) :
معذور کن ای شیخ که گستاخی کردم
زیرا که غریبم من و مجروحم و خسته.
ابوالعباس عباسی (ازشرح احوال و آثار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 1158).
مباش ای شب چنین گستاخ بر من
که گستاخی کند از دوست دشمن.
(ویس و رامین).
و از ایشان اولاد و اعقاب بودند سادات علما صلحا معیشت از مال مشروع ساختندی و با سلاطین ایشان هیچ گستاخی نکردند. (تاریخ بیهقی).
گرندیم شاه گستاخی کند
تو مکن چون تو نداری آن سند.
مولوی.
هرکه گستاخی کند اندر طریق
گردد اندر وادی حیرت غریق.
مولوی.
، استدعای ملایمت و ملاطفت نمودن. (ناظم الاطباء). مباسطت. انبساط. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

گستاخ کردن

گستاخ کردن
جسور کردنبی پروا ساختن: و یک چندی سخن او می شنود تا او را گستاخ کرد و داعیان و اتباع او را بشناخت، پررو ساختن وقیح کردن، رام کردن مانوس کردن: برون آرند ماران را زسوراخ بافسون و کنندش رام و گستاخ. (ویس ورامین)
فرهنگ لغت هوشیار

گستاخ کردن

گستاخ کردن
رو دادن. جری کردن. بی شرم کردن. جسور کردن:
جوانمرد را جام گستاخ کرد
بیامد در خانه سوراخ کرد.
فردوسی.
نگه کرد دربان برآراست جنگ
زبان کرد گستاخ و دل کردتنگ.
فردوسی.
این پادشاه بسیار اذناب را به تخت خود راه داده است و گستاخ کرده. (تاریخ بیهقی). و یکچندی سخن او میشنود تا او را گستاخ کرد و داعیان و اتباع او را بشناخت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 64).
بدین امیدهای شاخ در شاخ
کرمهای تو ما را کرد گستاخ.
نظامی.
، مأنوس کردن. رام کردن. مطیع کردن:
برون آرند ماران را ز سوراخ
به افسون و کنندش رام و گستاخ.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا

پستائی کردن

پستائی کردن
برنهادن. اندوخته کردن. پس انداز کردن. ذخیره کردن
لغت نامه دهخدا

رستاخیز کردن

رستاخیز کردن
بمجاز، فریاد کردن:
دشمنان را به حال خود بگذار
تا قیامت کنند رستاخیز.
سعدی.
و رجوع به رستاخیزشود
لغت نامه دهخدا