گذشتن. عبور کردن: سنان چه باید برنیزه ای کنی کز پیل همی گزاره کند تیرهای بی پیکان. فرخی. گزاره کرد سپه را به ده دوازده رود به مرکبان بیابان نورد کوه گزار. فرخی. چو ماه دلشده با آفتاب روشن روی گزاره کرد بدین رو همی دو روز و دو شب. فرخی
عبور کردن گذشتن: ترکمانان بر اثر آنجا آمده بودند و بحیلتها آب بر کرد را گذاره کردم امیر را یافتم سوی مرو رفته. یا گذاره کردن تیر. گذشتن تیر از موضعی: یک چوبه تیر در کمان نهاد و بینداخت آن چهار پسر را بسفت و گذاره کرد، عبور دادن گذراندن: زرود هایی لشکر همی گذاره کنی که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب. (مسعود سعد)
شرح دادن تفسیر کردن: همچنان کاندر گزارش کردن فرقان بخلق هیچ کس انباز و یار احمد مختار نیست. (ناصر خسرو)، جستجو کردن: هردم آهنگ خارشی میکرد خویشتن را گزارشی میکرد. (هفت پیکر) یا گزارش خواب. تعبیر کردن خواب: پس از آن خواب دیدن نوشیروان بود تا بوزرجمهر را از مرو بیاوردند کودک بود و گزارش کرد
شرح و تفسیر کردن: همچنان کاندر گزارش کردن فرقان بخلق هیچکس انباز و یار احمد مختار نیست. ناصرخسرو. چون دعا را گزارشی سره کرد دم خود را بخور مجمره کرد. نظامی. ، جستجو. تفحص: هردم آهنگ خارشی میکرد خویشتن را گزارشی میکرد. (هفت پیکر چ وحید ص 157). ، نقش کردن. حجاری کردن. تراشیدن: پس آنگه از سنان تیشۀ تیز گزارش کرد شکل شاه و شبدیز. نظامی. ، تعبیر خواب کردن: گزارش همی کرد اسفندیار بفرمان یزدان پروردگار. فردوسی. به ژرفی بدین خواب من گوش دار گزارش کن و یک به یک هوش دار. فردوسی. پس از آن خواب دیدن نوشیروان بود تا بوذرجمهر را از مرو بیاوردند کودک بود و گزارش کرد. (مجمل التواریخ والقصص)
عبور کردن. رد شدن. گذشتن. گذاره کردن تیر از جوشن. عبره کردن. از یک سو فروشدن و از دیگر سو بیرون شدن: بتی که غمزه اش از سندان کند گذاره دلم به مژگان کرده ست پاره پاره. دقیقی. بیابان چگونه گذاره کنم ابا جنگجویان چه چاره کنم. فردوسی. خدنگش به سندان گذاره کند به نیرو که از جایگه برکند. فردوسی. اگر نیزه بر کوه روئین زنم گذاره کند زآنکه روئین تنم. فردوسی. بدین درشتی و زشتی رهی که کردم یاد گذاره کرد به توفیق خالق اکبر. فرخی. گذاره کرده بیابانهای بی فرجام سپه گذاشته از آبهای بی فرناد. فرخی. سنان چه باید بر نیزۀ کسی که ز پیل همی گذاره کند تیرهای بی پیکان. فرخی. جیحون گذاره کردی سیحون کنی گذاره زآن سو مدار کردی زین سو کنی مداره. منوچهری. منفذهای باریک که طعام آنجا گذاره نتواند کرد تا آب وی را تنک نگرداند. (الابنیه فی حقایق الادویه). و همچنین می آمدند تا به جیحون گذاره کردند و به آموی آمدند و امیرک بیهقی آنجا ببود. (تاریخ بیهقی). و چون ما از آب گذاره کردیم واجب چنان کردی و بخرد نزدیک بودی که.... رسولی فرستادی و عذر خواستی. (تاریخ بیهقی). ترکمانان براثر آنجا آمده بودند و به حیلتها آب برکرد را گذاره کردم، امیر را یافتم سوی مرو رفته. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 626). اگر عیاذ باﷲ خبر مرگ من به علی تگین رسید شما جیحون گذاره نکرده باشید، شما این و لشکر آن بینید که در عمر ندیده باشید. (تاریخ بیهقی). گرگانیان بنه را با پسر منوچهر گذاره کردند از شهر ناتل و بر آن جانب لشکرگاه کرده و خیمه زده. (تاریخ بیهقی). چون بادیه گذاره کردیم و به احرام گاه رسیدیم، خضر علیه السلام به ما رسید. سلام کردیم و او سلام را جواب داد. شاد شدیم. (تذکره الاولیاء عطار). عبر الوادی، رود گذاره کرد. (یواقیت العلوم) ، عبور دادن: ز رودهایی لشکر همی گذاره کنی که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب. مسعودسعد. ، سوراخ کردن: یک چوبه تیر در کمان نهاد و بینداخت آن چهار پسر را بسفت و گذاره کرد. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی)