تاب و حرارت پیدا کردن و یافتن: و آن زیرزمین گرم گشت و براحت افتادند. (مجمل التواریخ والقصص ص 101) ، مشغول شدن به. پرداختن به: چو بشنید ماهوی بی آب و شرم بر آن آسیابان سرش گشت گرم. فردوسی. ، دل به کسی گرم گشتن. امیدوار شدن. نیرو یافتن. قوی دل گشتن: دل پهلوانان بدو گرم گشت سر طوس نوذر بی آزرم گشت. فردوسی
نرم شدن. رام شدن. مطیع و منقاد شدن. رجوع به نرم شدن شود. - نرم گشتن سر، رام شدن. به راه آمدن: تو شاهی و با شاه ایران بگوی مگر نرم گردد سر جنگ جوی. فردوسی. - نرم گشتن گردن، رام شدن. مطیع شدن: همه گردن سرکشان گشت نرم زبان چرب و دل ها پر از خون گرم. فردوسی
مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک