جدول جو
جدول جو

معنی گردوغند

گردوغند((~. غَ))
کسی که فربه و کوتاه باشد، گرد اندام
تصویری از گردوغند
تصویر گردوغند
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با گردوغند

گرد بند

گرد بند
آنکه پهلوانان را بند کند دلیر شجاع: چون برآیین نشسته بود بر او آن شه گرد بند شیر شکر... (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار

خردومند

خردومند
عاقِل، دانا، خِرَدمَند، راد، پیردِل، داناسَر، مُتَدَبِّر، اَریب، خِرَدپیشِه، باخِرَد، مُتِفَکِّر، بِخرَد، خِرَدوَر، فَرزانِه، نیکورای، لَبیب، فَروهیدِه، حَصیف، صاحِب خِرَد، فَرزان
خردومند
فرهنگ فارسی عمید

خردومند

خردومند
عاقل. زیرک. خردمند. صاحب هوش. صاحب عقل. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بخرد. ذولُب ّ. ذونُهْیه. فرزانه:
پیش آی کنون ای خردومند و سخن گوی
چون حجت پیش آید از حجت مخریش.
فرالاوی یا خسروی.
با خردومند بیوفا بود این بخت
خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت.
رودکی.
از من نپسندد خردومند گر از رطل
من بر گل و شمشاد کنون می نکشم شاد.
لامعی.
سودمند است سمند ای خردومند ولیک
سودش آن راست سوی من که مر او راست سمند.
شاه ناصر
لغت نامه دهخدا

کردوبند

کردوبند
مرزبند. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرد، کردو و مرز شود
لغت نامه دهخدا

گرد و غند

گرد و غند
گرداندام. درچیده اندام. فربهی نزدیک به کوتهی. و رجوع به گرد و غنبلی شود
لغت نامه دهخدا

گرداوژند

گرداوژند
نام مرد مبارزی بوده است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا