بند برخاستن از چیزی، کنایه از دور شدن بند از آن چیز. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). - بند خموشی برخاستن، کنایه از مهر سکوت را شکستن است: روز و شب چون خونیان دارم بزیر تیغ جای تا مرا بند خموشی از زبان برخاسته ست. صائب (از آنندراج)
برشدن دود. بلند شدن آن. آتش افروختن و بالا رفتن دود آن. (از یادداشت مؤلف). - دود از سر کسی برخاستن، سخت در اطلاع بر غیر منتظری غمگین شدن. (یادداشت مؤلف). - دود برخاستن از جایی، سخت بی آب و خشک و تشنه بودن آن. (یادداشت مؤلف). رجوع به دود برآمدن و ترکیبات آن شود