سنگینی کردن، تولید ناراحتی کردن: و علامت خلط بلغمی آنست که ملازه دراز شود... و سوزش و گرمی نکند لکن گرانی می کند، سر سنگینی تکلف: هر آنکه که دینار بردی بکار گرانی مکن هیچ بر شهریار، تکبر خودپسندی: پیر بدو گفت: جوانی مکن در گذر از کارو گرانی مکن. (نظامی)، گرانجانی سخت جانی: تونه و من در جهان زندگان راستی باید گرانی میکنم. (سند بادنامه)
سنگینی کردن. تثاقل. (زوزنی). تثقیل. (تاج المصادر بیهقی) : و علامت خلط بلغمی آن است که ملازه دراز شود... و سپید و سوزش و گرمی نکند، لکن گرانی کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سرسنگینی. تکلف. مشقت. اذیت کردن: هر آنگه که دینار بردی به کار گرانی مکن هیچ بر شهریار. فردوسی. در دهان دار تا بود خندان چون گرانی کند بکن دندان. سنائی. ، خودخواهی. خودپسندی. تکبر: پیر بدو گفت جوانی مکن درگذر از کار و گرانی مکن. نظامی. ، گرانجانی. سخت جانی: بطول قطعه گرانی نکردم از پی آن کز این متاع در این عرضگاه ارزان است. انوری (دیوان ص 351). تو نه و من در جهان زندگان راستی باید گرانی میکنم. ؟ (از سندبادنامه ص 151). بر او زین سپس گو سر خویش گیر گرانی مکن جای دیگر بمیر. سعدی (بوستان). هرکه بی او زندگانی میکند گر نمی میرد گرانی میکند. سعدی (طیبات)
بزرگ داشتن. سرفراز کردن. اکرام: که این نامه را نغز و نامی کند گرامی کنش را گرامی کند. نظامی. خدایا در آفاق نامی کنش بتوفیق طاعت گرامی کنش. سعدی (بوستان)