جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کین خواستن

کین خواستن

کین خواستن
انتقام کشیدن: شاها، ز سنان تو جهانی شد راست تیغ تو چهل سال زاعداکین خواست. (سلجوقنامه ظهیری)
فرهنگ لغت هوشیار

کین خواستن

کین خواستن
انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین). انتقامجویی کردن. خونخواهی کردن. کین جستن:
کنون است هنگام کین خواستن
بباید بسیجید و آراستن.
دقیقی.
تو خواهی مگر کین آن نامدار
وگرنه منم کینه را خواستار.
فردوسی.
چو بارستم آیم به کین خواستن
بباید تو را نوحه آراستن.
فردوسی.
از آن تاکنون کین او کس نخواست
که پشت زمانه ندیدیم راست.
فردوسی.
و اول کسی که از آن نژاداو پادشاهی یافت و کین ایرج خواست منوچهر بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 12).
شاها ز سنان تو جهانی شد راست
تیغ تو چهل سال ز اعدا کین خواست.
؟ (از سلجوقنامۀ ظهیری ص 46).
ملک غور... خروج کرد به کین خواستن برادر سوری که او را به غزنین سلطان بهرام شاه بن مسعود کشته بود. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 47).
خون رزان ریخته وز پی کین خواستن
تاختن آورد ابراز سر دریاکنار.
خاقانی.
به کین خواستن نرم شمشیر بود.
نظامی.
کز اوداد مظلوم مسکین او
بخواهند و از دیگران کین او.
سعدی.
رجوع به کین جستن شود
لغت نامه دهخدا

کینه خواستن

کینه خواستن
انتقام کشیدن: شاها، ز سنان تو جهانی شد راست تیغ تو چهل سال زاعداکین خواست. (سلجوقنامه ظهیری)
فرهنگ لغت هوشیار

کینه خواستن

کینه خواستن
انتقام جستن. انتقام جویی کردن. خونخواهی کردن: پریان به فرمان آن آمدند دلش بدان کینه خواستن شاد شد. (قصص الانبیاء ص 34). و کینۀ جد بخواست از سلم و تور. (فارسنامۀ ابن البلخی). و رجوع به کین خواستن شود
لغت نامه دهخدا

پیش خواستن

پیش خواستن
بحضور خواستن احضار نزد خود خواندن ز اندیشه شد شاه را پشت راست فرستاده و درج را پیش خواست. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

کفش خواستن

کفش خواستن
طلب کردن کفش، سفر کردن بمسافرت رفتن: مقابل کفش نهادن
کفش خواستن
فرهنگ لغت هوشیار