نان شیرینی که با آرد و روغن و تخم مرغ تهیه کنند و آن انواع دارد حشره معروف که باندازه شپش باشد، جانورکی که در روی بدن انسان و دیگر حیوانات زندگی میکند و خون آنها را میمکد انگلیسی کاک گونه ای شیرینی
مردمک چشم، کاک، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 257)، مردمک دیده، به این معنی و به معنی بعد امالۀ کاک، (فرهنگ رشیدی)، مردمک چشم را هم می گویند، (برهان) (آنندراج)، ممال کاک، (حاشیۀ برهان چ معین)، کاک، مردمک چشم، مردم، مردمه، مردمک، بَبه، بَبَک، نی نی، تخم چشم، انسان عین، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خشمش آمد و هم آنگه گفت ویک خواست کو را بر کند از دیده کیک، رودکی، به روز معرکه بَانگشت گر پدید آید ز خشم برکند از دور کیک اهریمن، منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 257)، ، آدمی، (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)، به معنی مردم است که آدمی باشد، (برهان)، ممال کاک، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به کاک شود
میوه ای است، مخفف کیلک. (فرهنگ رشیدی). میوه ای است، مخفف کیلک و آن میوه ای است کوچک به بوی بهی زردرنگ مشهور به کیالک، و آن را خورند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام میوه ای است. (برهان) ، به معنی گربه نیز آمده. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). به معنی گربه هم آمده است که عربان سنور خوانندش. (برهان) : فرق صحابۀ نبی کی رسدت ز ابلهی کورصفت طلب کنی نرمی قاقم از کیک. عمید لومکی (از فرهنگ رشیدی). ، اسبی را نیز گویند که آبی رنگ باشد. (برهان). اسب آبی رنگ. (ناظم الاطباء)
با + فر، باطمطراق. باشوکت. دارندۀ فر. باشکوه: چو زین آگهی شد بفغفور چین که بافر مردی از ایران زمین. فردوسی. نه بافرش همی بینم نه با سنگ ز فر و سنگ بگریزد بفرسنگ. نظامی. بدو گفت کی شاه با فر و هوش از ایدر سخنهای حاتم نیوش. سعدی (بوستان). و رجوع به فر شود